انسان تک ساحتی محصول فلسفه غرب است زیرا به علت عدم بلوغ قادر به تحلیل پیچیدگیهای خاص در انسان نیست، انسان کانت تنبل است و فکر کردن را به دولت واگذار می کند یا اگر به حرف کانت گوش بدهد خرد ورزی و متفکر هست، یا شر مطلق هست یا خیر مطلق، و یا در حال شدن به قول سارتر و میشل اوباما، یعنی از تنبل بودن به زرنگ شدن و از بی خیالی به خرد ورزی و یا عکس ان در حال تبدیل شدن است، در حالیکه بشر یک سویه نیست، میتواند همه نوع افعال از خود نشان دهد و این نشان ازادی و اختیار اوست، مثلاً یک گروه دزد یا جنایتکار را در نظر بگیرید، انها بین خودشان باید راستگو ، امانت دارو غمخوار یکدیگر باشند، اینقدر این اخلاق و رفتار مهم است که هر اشتباهی اخرین اشتباه هست، یعنی اگر یکی از اعضای گروه دزدی از خودشان کرد او را می کشند تا عبرت بقیه شود که دزدی نکنند یا دروغ نگویند، این تضاد درونی در غرب قابل حل نیست گرچه بطور عینی وجود دارد، مثلاً دریای کارائیب پر از دزدان دریایی هست که هیچ کاری جز دزدی ندارند،اما بین خودشان انصاف دارند و محصول دزدی را بطور عادلانه تقسیم می کنند حتی اگر کسی کشته شد به خانواده او سرکشی و تامین مالی می کنند، اما غرب از تحلیل این رفتار ها ابا دارد، زیرا زاده همین افراد هستند، و فقط ادای فیلسوف ها را در میاورند، مثل هنر فرشبافی یا نقاشی، وقتی نمیتوانند فرش ببافند ناچار موکت درست می کنند،و وقتی نمیتوانند مانند مینیاتور ها نقاشی عالی داشته باشند لذا کوبیسم را اختراع می کنند تا هرکس خواست یک قوطی رنگ را روی بوم نقاشی بپاشد و بعد به تفسیر ان مشغول شود،لذا فلسفه در غرب همچون کودک ناقص الخلقه هست، که ناچارند از ان محافظت کنند، در حالیکه این موضوع در قران به راحتی حل شده انجام که میفرماید هرچه خشم دارید بر سر شیطان بکشید،اما هرچه مهربانی دارید در میان خودی ها مصرف کنید، اشذا علی الکفار و رحما بینهم